محل تبلیغات شما



نمیدانم آدرس اینجا را داری یا نه!
دوست نداشتم اینجا سنگ هام را باهات وا بکنم. اینجا جلوی مردم! ولی خب انگاری مجبورم! نمیدانمم چرا در حین ماجرا من احساس عذاب وجدان میکنم تو بودی که گوشی ات را خاموش کردی و من فهمیدم ارتبطامان در این دنیای مدرن مسخره چیزی جز یک سری امواج نیست که هنوز هم در حیرتم چطور کار میکنند حالا چیزی جز فرسنگ ها دوری از تو برایم باقی نمانده! اوایل عذاب وجدان داشتم که چرا نیامدم این همه راه را تا کرمانشاه! بنشینم آنجا رو به روی خانیتان و منتظر شوم بیایی! یا یکی از اعضای خانواده ات بیایند! اعصابم بهم ریخته از تو عصبانی ام! چه مشکلی در من دیدی که تصمیم گرفتی یا امتحانم کنی یا رابطه ات را با من قطع کنی؟؟؟ دلم میخواهد اینها را در اینستاگرامم منتشر کنم ولی انقدر قوی نیستم! حتی انقدر قوی نیستم یک روز را بنشینم جلوی د 50 تومنی ببینم از آن میگذری یا نه! بعد بروم جلوی شهید بهشتی یا هر دانشگاه دهن پر کن دیگر که یک حسی از درون این بیخبری میگوید تو آنجایی . همینقدر نزدیک. غمم گرفتم مائده! می شود آخر زنگی خبری چیزی .


مامان . مامان . مامان .
به خودم می آیم تو چقدر شبیه همه ی آدم هایی! در واقع همه ی آدم ها چقدر شبیه تو اند! میدانم که نیستند! ذهن من است که همه را شبیه تو می بیند. ذهن من است که تو را روی همه فرافکنی میکند . ذهن من است که انگار میخواد انتقام 23 سال با تو بودن از دیگران بگیرد. خسته ام مامان! میدانم که فرزند ایده آل تو نیستم! مینو پرسید فرزند ایده آل نبودن مامان چه حسی دارد و من انگاری که جا خورده باشم هراسان و باور نکرده از صفحه ی سرد گوشیم نگاهش میکردم و با خودم فکر میکردم که چقدر عکس در صفحه ی مجازی میتواند آدم را زشت تر از واقعیت نشان دهد . بعد فهمیدم ذهنم دارد داستان می بافد که ماجرای مامان را خودش دور کند مامان!  تایید شدن از طرف تو چقدرر سخت است. مامان تو هیچ وقت حس افتخار به من نداده ای! در جریانی؟؟ نه!! معلوم است که نه . شکایت هم که میکنم باز من مقصر میشوم باز من میشوم همان دختر دیوانه ای که مامان جور دیگری رویش حساب میکرده و انتظار داشته همه چیز را بفهمد بدون اینکه مامان بهش بگوید چقدر دوستش دارد و چقدر بهش افتخار میکند اما می آید و مستقیم میگوید بردارزداه اش را دوست دوست دارد می آید و مینشیند و مثل عاشق ها از معشوقه اش حرف میزند و من عصبی میشوم و سرم هر روز بیشتر از دیروز درد می گیرد دلم بیشتر درد میگیرد و . الان تازه یادم میافتد ماجرای دل درد را به مینو نگفته ام . که انقدر برایم سنگین بوده که نگفتم وقتی برادرزاده 4 روز آمد خانه ی ما من گفتم دلم میکند اگر فردا خوب نشدم میروم دکتر اصلا نپرسید دلت چطور است . حتی الان هم نمیپرسد که عفونت لعنتی ات در چه مرحله ای است! زنده ای مرده ای چه مرگت هست اصلا؟؟؟ 
خودم را میبینم سه هفته ام است مادر مرا جا میگذارد خانه ی مادربزگ می رود سرکار . من ناباورانه با چشمانی اندوهگین با همان زبان بی زبانی می فهمم که انگار همه ی آدم ها قرار است اینطور باشند . وقتی بهشان نیاز داری بروند و تنهایت بگذارند حتی اگر عر هم بزنی از شدت گریه فایده نداشته باشد . هیچی که هیچی . همان هیچ بزرگ!!!
میترسم که ذهنم توانایی هضم ماجرا را نداشته باشد . میترسم دیگر نخواهم مینو را ببینم مثل میم . آیا شجاعتش را دارم؟؟؟
فکر کنم دارم!
زمان. زمان. زمان


دلم میخواهد خودم را محکم بغل کنم و گریه کنم . چقدر سخت است باور این که در این دنیا تنهایی!
تا به حال خودم را در کفن تصور نکرده بودم . تا به حال تصور نکرده بودم ممکن است به غیر از این دنیا واقعا هیچ دنیای دیگری نباشد و من تنها در این دوره از زمان زندگی میکنم در همین دوران که درمان سرطان هنوز کشف نشده . در این دوران که هنوز مردم هنوز به زبان های مختلفی حرف می زنند . در این زمان که هنوز از تهران تا نیوزلند 24 ساعت راه است . و من دیگر قرار نیست سرعت بی انتها را ببینم . و هیچ کدام از هم نسلانم قرار نیست ببیند و این موضوع دل گرمم نمیکند . چون تنها به دنیا آمده ام و تنها می میرم!!


تو خیلیییی دورییییی خیلیی دوریییی. خیلییییی دوووور ترس از دست دادن در من زبانه میکشد . دیکتاتور هستم و حاضرم برای ماندن آدم ها در زندگیم و پیروی آنها هر کاری بکنم. به زندگی جدید من خوش آمدم! اینها را امروز در حالی که بمرانی گوش میدادم و کوله باری از مشکلات کمرم را بدرد آورده بود و همه چیز را رها کرده بودم و لم داده رو صندلی زل زده به سقف سیگار دود میکردم فهمیدم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرستار تنها اموزشی