نمیدانم آدرس اینجا را داری یا نه!
دوست نداشتم اینجا سنگ هام را باهات وا بکنم. اینجا جلوی مردم! ولی خب انگاری مجبورم! نمیدانمم چرا در حین ماجرا من احساس عذاب وجدان میکنم تو بودی که گوشی ات را خاموش کردی و من فهمیدم ارتبطامان در این دنیای مدرن مسخره چیزی جز یک سری امواج نیست که هنوز هم در حیرتم چطور کار میکنند حالا چیزی جز فرسنگ ها دوری از تو برایم باقی نمانده! اوایل عذاب وجدان داشتم که چرا نیامدم این همه راه را تا کرمانشاه! بنشینم آنجا رو به روی خانیتان و منتظر شوم بیایی! یا یکی از اعضای خانواده ات بیایند! اعصابم بهم ریخته از تو عصبانی ام! چه مشکلی در من دیدی که تصمیم گرفتی یا امتحانم کنی یا رابطه ات را با من قطع کنی؟؟؟ دلم میخواهد اینها را در اینستاگرامم منتشر کنم ولی انقدر قوی نیستم! حتی انقدر قوی نیستم یک روز را بنشینم جلوی د 50 تومنی ببینم از آن میگذری یا نه! بعد بروم جلوی شهید بهشتی یا هر دانشگاه دهن پر کن دیگر که یک حسی از درون این بیخبری میگوید تو آنجایی . همینقدر نزدیک. غمم گرفتم مائده! می شود آخر زنگی خبری چیزی .
درباره این سایت